کلبه کوچولو
شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۵۲ ب.ظ
کلبه کوچولو
یکی بود یکی نبود، توی یه جنگل بزرگ یدونه آدمک با لباس و شلوار کوتاه توی یه کلبه کوچولو زندگی می کرد.اون کلبه ی خودش رو دوست داشت و هر روز خونه اش رو تمیز می کرد. نمی زاشت خونه اش کثیف بشه و همش مراقبش بود، تا اینکه یه باد خیلی وحشتناک اومد و خونه اش خراب شد.آدمک خشکش زده بود و قلبش کم مونده بود وایسته خیلی نگران بود و ناراحت. ۲ ساعت داشت گریه می کرد که یه کلبه دیگه از بالا شوت شد رو زمین.آدمک تعجب کرد و با خودش گفت:《هان؟ این خونه از کجا اومد؟ چطوری شوت شد این پایین؟》گفت:《بیخیال،برم توش ببینم چی داره.》رفت توش و دید که چقدر وسایل های گرون داره و اونو بیشتر دوست داشت.آدمک یاد گرفت که توی زندگی یه تغییر هایی ممکنه وجود داشته باشه و باید اون رو تحمل کنیم چون شاید خوب باشه.
- ۰۳/۰۲/۲۲
بازم مثل همیشه عالییییی ❤️ ❤️ ❤️
موفق باشی فرشتهی بابا 👏👏👏